یقین و محبت(3) (جمعه 87/9/15 ساعت 10:11 صبح)
محبت در دین ما یه آبی هست که اگر این آب نباشه ، دین خشک می شه . می گن : آقا ! فلان غذا خشکه ، از گلو پائین نمی ره ، در دین ما بعضی وقتها بعضی از خوبیها و فضیلتها بدون محبت اصلاً پائین نمی ره ، طرف می گه مثلاً من خیلی خیلی عاشق هستم ، خیلی متدین هستم ، اما چون محبت نداره اصلاً این دین پائین نرفته . مثل وَهّابی ، نماز می خونه اما نماز بی ولای او عبادتی است بی وضو ، هیچ فایده ای براش نداره . صبح تا شب نماز بخون ، فایده ای نداره ، محبت در دین ما آب است . دین باید تر باشه . استاد بزرگوارمون می فرمودند : ” مرجع تقلید باشه اما شبانه روزی یک بار برای حضرت زهرا (س) گریه نکنه ، هیچ فایده ای نداره . ” محبت در دین ما آب هست و خلقِ تشنة خدا می یان به سمت خدا ، دائم می گه : آقا ! چه کار کنم ؟ چه نمازی بخونم ؟ آقا نماز امام رضا (ع) چه جوریه ؟ آقا من روزی یه جزء قرآن بخونم حل می شه ؟ دائم می خونه ، تشنگی برطرف نمی شه . غافل از این که خداوند برای نگاه کردن به ما ، برای اینکه این حس ما ارضاء بشه ، این تشنگی مون سیراب بشه ، محبت رو خلق کرده . ( نه عبادت رو ) محبت یه چیزه ، عبادت یه چیزه دیگه . اینها باید با هم ادغام بشه ، محبت خالی هم که اصلاً نمی مونه .
دوم : اگه انسان محبت داشته باشه ، همه چیز داره . اومد خدمت امام صادق (ع) عرض کرد : آقا ! فقیرم ، بیچاره ام ، یه چیزی عنایت کنید . آقا فرمودند : تو مرا دوست نداری ؟ گفت : بله یابن رسول الله (ص) ! من خیلی دوستت دارم ، آقا فرمودند : اگه همه دنیا رو بهت بدهند ، محبت من را بخواهند از تو بگیرند ، قبول می کنی ؟ گفت : نه یابن رسول الله (ص) ، اصلاً ! فرمودند : پس چرا می گی فقیرم ، هیچ چیز ندارم ؟ هر کس که حسین (ع) رو داره ، اهل بیت (س)رو داره ، فاطمه (س) رو داره ، فقیر نیست . چرا می گی من چیزی ندارم ؟ همه چیز داری . یعنی انسان اگه محبت داشته باشه ، دین داره . دنیا رو هم داره . هَلِّ الدین الی الحُبِّ الامام الصادق ” به این معناست . بعد گفتیم که محبت یکی از ثمراتش خوش باوری است . هر کاری که می خواسته کرده ، پدر بابا رو در آورده ، اما چون خیلی باباش رو دوست داره می گه برم یه سری به بابام بزنم ، می گم اینقدر بهش ظلم کردی ، اون محل بهت نمی ذاره ، می گه : نه بابام به من کاری نداره ، چکار می خواد بکنه ؟
شما یه قاتل بالفطره رو که سیصد تا جنایت انجام داده ، پرونده اش رو بدید دستش بگید پرونده ات رو ببر بده مادرت ، برات رسیدگی کنه ، این هم همچین با خیال راحت می ره پرونده رو می ذاره جلو مادرش راحت می شینه ! می گه : مادرم هست ، مگه می شه عذابم کنه ؟ هیچ کاری نمی کنه . یعنی انسانی که محبت داره ، نسبت به اربابش خوش باور می شه . وقتی که امام رضا (ع) برای ورود به مشهدشون نزدیک شهر نیشابور شدند ، در نیشابور توقفی داشتند ، قرار بود که اون شب یه جایی بمونند ، اعیان ، اشراف ، بزرگان ، سران ، همه محبان و نماینده های امام (ع) در نیشابور اومدند خدمت آقا ، گفتند : آقا بفرمائید خونه ما ، آقا فرمودند : همه تون به استقبال من اومدید ، و من رو به منزلتون دعوت کردید ، من کار جدم پیغمبر (ص) رو می کنم ، مهار شتر رو ول می کنم در هر خونه ای که نشست اونجا می رم . تو تمام شهر نیشابور یه نفر بود که به استقبال پسر پیغمبر (ص) نیومد ، اون کی بود ؟ یه پیرزن ، کور و فلج . بهانه اش چی بود ؟ بهانه اش این بود که وقتی که امام رضا (ع) می یاد خانة من باید چائی من آماده باشه ، رفت چای ایشون رو دم کرد ، جاش رو مرتب کرد ، پتوش رو انداخت ، اتاق رو جارو زد ، حیاط رو آب پاشی کرد ، با باور قلبی ! بعد میون این همه نماینده ، علماء نیشابور که اون زمان خیلی مهم بودند ، ( نیشابور یکی از مراکز جهان تشیع بود ) ، همه
می یومدند با این همه کوله بار از علم ، تقوا ، یه پیرزنِ خوش باور می ره چائیش رو دم می کنه ، یعنی چی ؟ یعنی آقا می یاد ! شتر هم اومد جلوی در خونة این پیرزن زانو زد ، پیرزن هم خیلی قشنگ ! اومد استقبال آقا . گفت : خوش
اومدی !!
محب نسبت به معشوقش خوش باوره ، نمی شه بگی من محبت دارم به خداوند اما حالا ببینم چه کار می کنه ؟ ” ببینم ” نداره ، یا بگی : حضرت زهرا (س) رو خیلی دوست دارم ، اما حالا ببینم محل می ذاره ، یا نه ؟ محل می ذاره ، کار رو باید تموم شده فرض کنی . اگر به این درجه نرسیدی ، یقین در محبت نداری . ما همه محبیم ، هیچ وقت شک نداریم ، اما اینکه آیا یقین در محبت داریم ؟ این رو باید یه کمی روش کنکاش کنیم . مگه نمی گی همه چیز دست حضرت زهرا(س) هست ؟ پس این بقیه حاشیه هایی که خودت می زنی چیه ؟ مگه نمی گی که همه چیز دست اونهاست ؟ این حاشیه ها مال چیه ؟ این دست و پا زدن ها مال چیه ؟ چه کار می کنی ؟ چه تو زندگی های اجتماعی مون (حتی امر ازدواج ) و چه تو زندگی های دولتی ، سیاسی ، هرنوع زندگی که در نظر بگیری . همه چیز دست خداست . باید یقین داشته باشیم .
نکته مهم : همه ماها اول مقدس می شیم ، یعنی می گیم : ” خدایا ! ما هستیم ! ” بسم الله الرحمن الرحیم ، ما هستیم ! قراره که گناه نکنیم ، قراره که ثواب کنیم ، قراره که خوب باشیم . این اولین قدم . ( تقدس )
تدبیر یا تکلف یعنی چی ؟یعنی شما برنامه ریزی می کنی : خُب ، من قراره که خوب باشم ، پس نمازهام رو اول وقت می خونم ، این می شه تدبیر . ( پس با تدبیر شروع می کنه ) نمازها رو اول وقت می خونم ، قرار خوب باشم دیگه ؟ این گناهان که می یاد باید با تدبیر ازشون کناره گیری کنم ، خُب اگه گناه فریبت داد ؟ تدبیر می کنم ! که من برم و توبه کنم ، ( باز هم تدبیر ) یعنی برای خوب بودنش برنامه ریزی می کنه . این تکلف هست ، برای اینکه عمل سخته ، برنامه ریزی سخته ، ممکنه یه وقتی پاش بلغزه ، یه وقتی سر بخوره ، با تصنع فیلم بازی می کنه یه جوری می ایسته در نماز همه وجودش رو جمع می کنه که بتونه نماز رو خوب اجرا کنه این می شه فیلم بازی کردن ، این که حضور قلب نیست ، این جزء قدمهای اوله ، وقتی اینجوری خودت رو محکم می گیری که با یه حالت خاص می گی بسم الله الرحمن الرحیم ، با تکلف و تصنع . این فیلم بازی کردن هست ، یا مثلاً تو جلسة اباعبدالله (ع) نشسته یاد حدیث می افته که باید مژه هات تر بشه ، تدبیر می کنه ، زور می زنه ، با تکلف و سختی ، مژه ها تر می شه ، این فیلم بازی کردنه ، تصنع قبوله ؟ من نگفتم قبول نیست ، می گم اول کار اینطور هستی ، انسانی که محبت رو یقین نداره ، نسبت به محبت تدبیر ، تکلف ، تصنع داره . این سه تا رد خور ندارند . اما یواش یواش یه بار ، دوبار ، صد بار ، به دل می شینه ، امام (ره) تو بیمارستان هست ، ده تا دوربین داره روش کار می کنه ، خیلی راحت بلند می شه نماز شب می خونه ، نه تدبیر ، نه تکلف ، نه تصنع . اصلاً دیگه تو دنیا نیست . اونی که می گه : الصلاه معراج المؤمن ” نه اینکه شما نمازت رو با حضور قلبت بخونی ، نه ، اصلاً نمازِ تو یعنی حضور ، معراج المؤمن ، حضور در معراج . الله اکبر که می گی دیگه اصلاً رفتی ! می خواد همه جا سر و صدا باشه ، می خواد نباشه . آقا حضور قلب در نماز رو چه کار کنیم ؟ می گه : آقا تشدت خارجی ، اون چیزهایی که باعث می شه احوالات ما پرت بشه ، جمع کنید ، مردم کنار بروند ، جلو عکسها رو چیزی بندازید ، (می گن روبه رو عکس نماز خوندن مکروهه ) تلویزیون خاموش باشه ، رادیو خاموش باشه ، حتی می فرمایند تو اتاقت تنها باش ، اگه دیدی باز نمی تونی تاریکش کن ، نمی تونی حتی دیگه چشم هات رو با اینکه کراهت داره ، ببند می گن اگه با این کار حضور قلب پیدا می کنی چشمهات رو ببند . اما اینها مال چه کسی هست ؟ اینها که همش تدبیر شد ، تکلف شد ، تصنع مال کیه ؟ این مال کسی هست که محبت در وجودش یقین پیدا نکرده نمازتون رو بخونید ، اصلاً همه عالم و آدم سروصدا کنند ، کاروان بیاد رد شه من نمی فهمم ، عقل ، حرف از کفر و ایمان می زنه . کدوم کفر ؟ کدوم ایمان ؟ اصلاً نمی فهمه . اصلاً ممکنه نفهمه پدرش کیه ؟ ممکنه نفهمه این پدر وجود داره یه وقت که پدرش بره کنار ، بگه : اِه ! کو پدرم ، ده سال کنارش بوده ، هنوز معرفیش نکرده ، انسانی که در سایه خداست دیگه با خود خدا داره صفا می کنه ، می خواد تلویزیون روشن باشه ، می خواد نباشه . نماز رو تند بخونه ، کند بخونه .
استادمون می گفت : یه شبی رفتیم منزل حاج آقا رضا بهاءالدینی (رحمه الله علیه ) توفیق شد اونجا تنها بودیم ، حاج آقا هم بودند ، گفتیم امشب دیگه از اون شبهایی هست که ما خیلی صفا می کنیم ، نیمه شب نشسته بودم که ببینم حاج آقا بهاءالدینی چه کار می کنه ؟ فکر می کردم که مثلاً اگه اذان صبح ساعت5 باشه ، ساعت 2 ایشون بلند می شه ، دیدم خیلی راحت مثلاً ساعت 11 – 12 می خواد بخوابه ، یه دو رکعت نماز خوند ، خیلی هم سریع دو تا یا الله یا الله کرد ، نگاهی به آسمون کرد ، این ور و اون ورش رو نگاه کرد ، دستی به صورتش کشید ، خوابید . فوری هم خوابش برد ! ما هم بیدار نشستیم که الان باز پا می شه دیدم پا نشد ، تا ساعت 4 ، یه ساعت مونده به نماز ، خیلی عادی بلند شد رفت وضوش رو گرفت ، خیلی عادی اومد نشست نمازش رو خوند . بین نمازها هم استراحت می کرد . خیلی عادی .
چرا فکر می کنیم برای ارتباط با خدا ، باید عبادت کمرشکن باشه ؟ خدا دنبال عبادت کمرشکن نیست ما می خوایم سلوک کنیم نمی خوایم بریم باشگاه بدنسازی . 500 رکعت نماز بخونیم . سلوک یعنی رسیدن به خدا ! خدا که از ما ماهیچه نمی خواد ، خدا از ما سیم وصل می خواد ، یه ثانیه ، ده ثانیه ، 20 ثانیه ، انسان به خدا وصل بشه .
می گه انسان وقتی که محبتش به یقین می رسه ، بدون یُسمع با من می شنوه ، و بدون یُبصر با من می بینه . یعنی چی ؟ ببینید این جمله شاید یه کمی سنگین باشه ، یعنی اینکه وقتی انسان در محبت به یقین رسید ، کمیت عبادات کم می شه . کیفیت عبادات زیاد می شه ، تا دیروز صد رکعت نماز می خوند حالا می شه ده رکعت ، چرا ؟ چون ما می خوایم به مغز محبت برسیم ، این شخص به واجباتش می رسه ، مستحبات هم سر جای خودشه . دیگه نمی بینی اون چیزهایی که توی تنهایی داشت ، ساعتها تبدیل به چی می شه ؟ اینجا نکته اصلی هست . شیعه صفوی اینجا خودش با شیعه علوی فرقش معلوم می شه ، تبدیل به چی می شه ؟ تبدیل به این می شه که شیعه وقت پیدا می کنه بره نور خدا رو تو جامعه پخش کنه ، تو خونه بشینه چه کار ؟ وقت پیدا می کنه تبلیغ کنه . از اثرات مُحب این هست که محبوب رو همه جا تعریف می کنه . نمی دونه چی چیه ، اگه بتونه محبوبش رو ببینه ساکت نمی تونه بشینه به همه می ره می گه : آقا نمی دونی چیه ؟ بابا محبوب من اینطوریه ، اینطوریه ، کسی که ساکت نشسته این رو بدونید هنوز خوب محبوبش رو نشناخته . می ره تو جامعه یکی یکی می کشه کنار می گه : می دونی خدا چطوریه ؟ حضرت زهرا (س) رو می شناسی ؟ این بچه هایی که می یومدند جبهه مرخصی که برمی گشتند ، کارشون این بود که بشینند این ور و اون ور تعریف کنند ، خاطراتشون رو این نمی تونست تو سینه اش نگه داره ، می گفت : بابا ! مردم باید بفهمند . پاشید بیاید ببینید چه خبره ؟ می ره دیدار امام (ره) ، دیدار مقام معظم رهبری نمی تونه خودش رو نگه داره ، می یاد می گه ، دائم این ور می شینه ، اون ور می شینه ، تعریف می کنه . یه بنده خدایی یه وقتی رفته بود دیدار مقام معظم رهبری خیلی کوتاه مثلاً یه دقیقه ، دو دقیقه ، آقا ! صد ساعت تعریف می کرد که آقا چی گفت ؟ چه کار کرد ؟ چه کار نکرد ؟ بچه ها می گفتند بابا تو دو دقیقه رفتی ، صد ساعت تعریف از کجا آوردی ؟! گفتم : اتفاقاً نشانة عشق است . چون عاشق معشوقش رو می بینه ، بزرگ می کنه ، آب و تاب می ده ، عاشق با معشوق شروع به حرف زدن می کنه .
( قرآن می فرماید ) موسی (ع) این چیه دستت ؟ ( یه کلام می تونست بگه عصا ) گفت : این عصای من هست ، باهاش گوسفندهام رو می چرونم ، بعضی وقتها بهش تکیه می دم ، بعضی وقتها کنار دستم می گذارم ، باهاش با دشمنانم می جنگم ، ملائکه گفتند : چه خبرته ؟ یه سوال کردند بگو : عصا ، موسی (ع) گفت : شما نمی دونید چرا من اینجوری حرف می زنم ، محب محبوبش رو می بینه کیف می کنه ، تعریف می کنه از همه چیز تعریف می کنه . دو دقیقه دیده اما اینقدر این دو دقیقه خوب دیده که 20 ساعت می تونه تعریف کنه . پس وقت رو یه دفعه این باز می گذاره ، می گه برو حالا دیگه نمی خوام که کمیت داشته باشی ، برو سراغ کیفیت . کوتاه ، گزیده بگو بعد هم برو کارت رو بکن ! مگه تومحب من نیستی ؟ چرا بیکار نشستی ؟ تو مدرسه تون چه خبره ؟ تو دانشگاهتون چه خبره ؟ تو محله ات چه خبره ؟ بابا چرا راه دور می ریم ؟ داداشت کجاست ؟ چرا داداشت امشب نیومد ؟ خواهرت کجاست ؟ تو خونه فقط اخم و تَخم داری . کجا هستند ؟ پسر عموهات ، پسر خاله هات ، کجا هستند ؟ بابات کو ؟ مادرت کو ؟
من یه مثال خیلی بد بزنم ، بَده دیگه ! مثلاً رفته پیتزا خورده . پیتزاش خوب بوده ، هنوز تو خونه نیومده می گه : مامان نمی دونی چه پیتزایی بود ؟! کولاک ! بعد اونجا خیلی آرام خدا می گه : دیدی گفتم عاشق نشدی ؟ این همه خوبی من رو دیدی نرفتی به مامانت بگی . نگفتی چه خدای خوبی بود ، اما پیتزا رو رفتی گفتی . تو برو عاشق همون پیتزا باش ، کلاست پائینه ، خیلی پائین !
و آخرین نکته : یه روایت براتون می خونم ، خیلی جالبه حتماً روش فکر کنید : ” بین الأحباب تَسْقُط الآداب ” یعنی چی ؟ وقتی ما با خدا رفیق می شیم ، (با هم دیگه احباب می شیم ) آداب کنار می ره . آداب ! نه واجبات ، صوفیه برداشت بد کرده ، می گه منظور واجبات هست . ” تسقط الآداب !” آداب یعنی اینکه دیگه توی عبادات تکلف نداری ، نمی یای بایستی یه ساعت نمازت رو طول بدی ، خیلی سریع خودت می ایستی می گی : الله اکبر ، سلام علیکم ، بعضی وقتها آدم می ره پیش یه آدم مهمی ، باید خیلی از آداب رو رعایت می کنه ، در رو باز می کنه اول نگاه می کنه وقتی خوب نگاه کرد آقا سلام عرض کردیم ! یه وقت هست شما می یای خونه ، مثلاً پهلوی مادرت تا می رسی می گی : سلام ! یه نفر می تونه بگه آقا این از مادرش بدش می یاد ، از اون خوشش نمی یاد ؟ نه ، می گیم ” بین الأحباب تسقط الآداب ” ، آداب کنار رفته ، اون وقت دیگه قشنگ با خدا حرف می زنه می گه : تو کجایی تا کنم شانه سرت ! موسی (ع) هم حق نداره بهش اعتراض کنه که تو چی می گی ؟! خدا بهش می گه : تو چرا باهاش برخورد کردی ؟ پیغمبرِ من هستی ؟ باش ، برو دلش رو بدست بیار ! تا می گه : تو کجایی تا شوم من چاکرت ! خدا خیلی قشنگ جواب می ده : من اینجا هستم !! عشق می کنه ،
ما باید اینقدر روی محبت فکر کنیم ، که این محبت برای ما یقین بشه . تا انشاءالله نسبت به خداوند و اهل بیت (س) در درجة بالایی قرار بگیریم .